پیل اگر زخم سیخ او بیند
مرگ را بر حیات بگزیند
کودکی گر بخشک بسپوزد
کیرش تا روز حشر میشود
پیل اگر زخم سیخ او بیند
مرگ را بر حیات بگزیند
کودکی گر بخشک بسپوزد
کیرش تا روز حشر میشود
شخصی نشسته بود و کیرش پیدا بود. پسر گفت بابا این چیست؟ گفت پای بابای تُست. گفت این پای را کفش کجاست؟ گفت مادرت کهنه طرطوسی دارد که گاهگاه به این پای میکشم!
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
گر بر سر بوق من نشینی
دروازه کازرون ببینی
بی خویش و غریب و خانمانم، چکنم؟
چون تو ندهی و خرنگایم چکنم؟
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست…
ای خواجه اگر باخرد و تمکینی
جز جلق زدن کار دگر نگزینی
چه خوشتر از آن بود که هنگام جماع
تا دسته فروبری ، سرش را بینی
آمد به نماز آن صنم کافرکیش
ببرید نماز مومنان و درویش
میگفت امام مستمند دلریش
ایکاش من از پس بدمی، وی از پیش
«گفت: هرکس امشب دو رکعت نماز بگزارد، او را حوری دهند که بالای او از مشرق تا به مغرب باشد. کسی گفت: من این نماز نکنم و این حور را نمیخواهم. گفتند: چرا؟ گفت: زیرا که اگر سرش در کنارِ من باشد و در شیراز و بغدادش گایند، مرا چه خبر بُوَد؟!»
(کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی (ذُکاءالملک)، با مقدمهٔ عباس اقبال، شرکت نسبی حاج محمدحسین اقبال و شرکاء، ۱۳۴۲ هـ. ق)
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میانِ ما، ندانی که چه می رود نهانی
_غزل۶۱۷