عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
گر بر سر بوق من نشینی
دروازه کازرون ببینی
بی خویش و غریب و خانمانم، چکنم؟
چون تو ندهی و خرنگایم چکنم؟
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست…
ای خواجه اگر باخرد و تمکینی
جز جلق زدن کار دگر نگزینی
چه خوشتر از آن بود که هنگام جماع
تا دسته فروبری ، سرش را بینی
آمد به نماز آن صنم کافرکیش
ببرید نماز مومنان و درویش
میگفت امام مستمند دلریش
ایکاش من از پس بدمی، وی از پیش
«گفت: هرکس امشب دو رکعت نماز بگزارد، او را حوری دهند که بالای او از مشرق تا به مغرب باشد. کسی گفت: من این نماز نکنم و این حور را نمیخواهم. گفتند: چرا؟ گفت: زیرا که اگر سرش در کنارِ من باشد و در شیراز و بغدادش گایند، مرا چه خبر بُوَد؟!»
(کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی (ذُکاءالملک)، با مقدمهٔ عباس اقبال، شرکت نسبی حاج محمدحسین اقبال و شرکاء، ۱۳۴۲ هـ. ق)
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میانِ ما، ندانی که چه می رود نهانی
_غزل۶۱۷
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
غزل۷
تا دل به مهرت داده ام، در بحر فکر افتاده ام
چون در نماز استاده ام ،گویی به محرابم دری